آرشا مامانیآرشا مامانی، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره

آرشا مامانی

روزهای 18 ماهگی

سلام جوجــــه کوچولوووو روزها می گذرند و تو روز به روز بزرگتر و فهمیده تر می شوی اما گاهــگاهی لجبازیهای کودکانه می کنی که می دونم با صبــوری به اتمام می رسد. می دونم که باید قدر همه این لحظــات را بدانم چون این روزها بعضی از کارهایی که انجام می دهی شاید تنها یکبار انجام بدی و لذت آنرا نمی خواهم از دست بدهم. عاشق بعضی کارهای بچگــیت هستم. دوست دارم از بچگیت لذت ببری تا در آینده جوانی شاداب باشی. هر روز بهــتر داری کلمات را ادا می کنی دایره لغاتت تا امروز: مامان- بابا-جوجه-نا=نازی-نی=نینی-آدی =شادی-آب-دست - پا -چش- اشم=چشم-بله ...
25 ارديبهشت 1393
1849 20 41 ادامه مطلب

روز مادر

این پیام  از طرف آرشا مامانی به مامانش: وفتی محــــــبتت را با همه وجــــــود به من تقدیم کردی و دل قشنگت را مالامال از عشـــــــق به من کردی امانت عشــــــــق را در وجــــودم  نهادی و عهد کردم تکیــــه گاهت در همه لحــــظات باشم روزت مبارک این قشنگترین پیام روز مادر از عزیزترین دوستم به زبان پسرم دریافت کردم ممنونم دوست عزیزم از اینکه به یاد من و آرشا هستی ...
31 فروردين 1393

13 بـــــدر 93

ســـــــــــــــلام بهار من ســــال 93 هم از راه رسید یه بهــــار دیگه رو با تو پیش رو داریم. امسال عیدم تموم شد با کلی عیدی و مهمونی امسال بیشتر کرج بودیم من وشما 13 هم بـــــــــا بابا و خانوادش پارک جنگلی بودیم. همه چی خوب بود. با کلـــــی در گیری ازت عکس گرفتم. بعدم دیگه فضــــــــول بازیهات گل کرد. اینم یه عکس با سفره هفت سین در آخرین روز اینم از آبنبات عیدی که از طرف خاله شادی بود. ...
18 فروردين 1393

نوروز 93

خدای من خدایی که ستاره ها را چیدی به جای شب خورشیدو توی آسمون کشیدی خدایی که  به سال پیش گفتی برو به جای اون فرستادی یه سال نو کاری بکن دنیا قشنگ تر بشه حال من از سال پیش بهتر و بهتر بشه یا محول الحول و الاحوال حول حالنا الی احسن الحال بیا به صدای چکاوک گوش کنیم که آمدن بهار را نوید می دهند. بیا به صدای جویبار گوش کنیم ,که از جاری بودن زندگی خبر می دهد. بیا عطر شکوفه های سیب را استشمام کنیم. بیا به سبزی سبزه نگاه کنیم. بیا با تیک تاک ساعت خاطراتمان را مرور کنیم. بیا هر آنچه خاطر مان را آزرد با دست نسیم پاک کنیم. بیا هر آنچه سخاوتمند آن را سلام کنیم به خانه دل را با ن...
29 اسفند 1392

آخرین پست سال 92

در این ساعات پایانی سال می خواهم قبل از این که خیلی دیر شود وقت یگذارم خود را بشناسم وقت بگذارم بفهمم چه می خواهم وقت بگذارم برای خندیدن وقت بگذارم برای گریستن بخشیدن وقت بگذارم برای عشق ورزیدن قبل از آنکه دیر شود وقت بگذارم وقت بگذارم سال 92 نیز گذشت با تمام روزهای خوش و ناخوشش روزهایی که خندیدیم و روزهایی که گریستیم و امروز در آخرین روز 16 ماهگیت پا به سال 93 می گذاریم خدایا نعمت سلامتی مبدا همه نیازهاست و عاقبت به خیری مقصد همه نیازها. بین این مبدا تا آن مقصد والاترین نیازها دلخوشیست. به بزرگیت سوگند, در آخرین ساعات سال آن را به دوستان و عزیزانم عطا کن. ...
29 اسفند 1392

جشن نوروز 93 مهد

کارت های دعوت امسال را برا بچه درست کردم اولین جشن نوروزی مهد در تاریخ 22 اسفند 92 با حضور آرشا جون جشن خوبی بود بچه کلی لذت بردن مخصوصا منو آرشا تا یه حدودی بچه خوبی بودی جز اینکه می خواستی مجری برنامه باشی و در روی سن باشی چند برنامه را هم همراهی کردی قبل ورود به سالن شما گشتی در نمایشگاه داشتی و با بعضی از دوستان خوش وبش داشتی وعکس گرفتی یه عکس یادگاری با وفا جون بعد دیدن تسنیم همانا و.... و باز عشقولانه های آرشا و تسنیم با عرض پوزش بقیه عکسا دیگه خصوصی میشه خخخخخخخ بعدم ورود به سالن و خراب...
27 اسفند 1392

16 ماهگی

سلام پسری مامان کلی این روزها با حال شدی و کارای جالب می کنی برای یه کارت آدم دلش غش می کنه. وقتی کار بد می کنی بهت بگیم مامان یا بابات نمی شیم میدویی میایی اگه نگات نکنیم بوسمون می کنی بعد دیگه نمیشه جلوت ایستاد یه ماچ گنده از لبات میشه باز میری به کارات ادامه میدی. چی بگم که خیلی فضول خانی از کابینت گرفته تا کشوها همه جارو سرک می کشی .یه کشو وسایل کاردستی های خودمه که عاشق اونی. مازیک آبرنگ هرچی نیاز داری بر میداری بعد دستتم مازیکی میشه خودکشی می کنی که کثیف شده بشوری کلی از اینکه دستات کثیف شه بدت میاد. عشقت اینه با سیم های دوروبر تلویزیون بازی کنی سیم لپ تاپ را وصل کنی .شارز موبایل را بز...
26 اسفند 1392

اولین سفر مشهد پسملی

سلام پسملیییی بعد از کلی اتفاقات خوب تو زندگیمون که بعد تو یه پست خصوصی می ذارم برات رفتیم برا ادعای نذرمون مشهد .جمعه11/2 با قطار 8 شب ساری. کلا بچه خوش سفری هستی کوپه هم که خالی بود حسابی خوابیدی. بعد یه هتل گرفتیم هتل گرفتن همانا و شرور شدن شما هماناا... اونجا هم دست از کاسه بشقاب بر نمی داشتیی یه لیوانم شکوندی بعدم با بوسیدن منو بابا می خوای قضایا را تموم کنی فکر کردی همه چی با بوس درست میشه. اینم وقتی که آماده شدی بریم حرم. برا اولین بار که محو تماشای آینه کاریهاا شده بودی. بعد که عادی شد برات دیگه نمی شد از بدو بدو بازی نگهت...
9 اسفند 1392