آرشا مامانیآرشا مامانی، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره

آرشا مامانی

فوت مادر بزرگ

کتاب سرنوشت برای هرکس چیزی نوشت نوبت به ما رسید قلم افتاد... دیگر هیچ ننوشت خط تیره گذاشت و گفت:تو باش اسیر سرنوشت. روی قبرم بنویسید کسی بود که رفت... لحظه ای نیاسود که رفت بنویسید از آغوش خدا آمده بود... هیچکس هیچ نفهمید چرا آمده بود؟؟؟ بنویسید نفهمید کسی دردش را ... هیچکس درک نمیکرد رخ زردش را ... بنویسید که اسطوره بی صبری بود... بنویسید پرش لحظه پرواز شکست بنویسید دلش را به دل پیچک بست روی قبرم بنویسید دلی عاشق ذاشت... ذور تا دور دلش یاس و اقاقی میکاشت رج به رج فرش دلش...
20 مرداد 1394

پست اخر سال 93

سلام عزیزتر از جانم بودنت را دوست دارم وادارم میکنی که.... به هیچ کس فکر نکنم جز تو..... یه سال دیگه به سرعت گذشت سه زمستان را با وچود تو گذراندیم با اوای تو رهسپار بهار میشویم. امسال زمستون خدا را شکر کمتر از سالهای قبل مریض شدی اما یه تب شدید داشتی که چند ساعتی تو بیمارستان بستری شدی و سرم تزریقت کردند. از شیرین زبونیهات که هر چی بگم باز کمه.کلا اهنگین حرف میزنی کلماتت مختص خودته مثل اسم من میگی: مامان شبا جون من اگه بابا رو صدا کنم احمد میایی میگه احمد نه باباست. کلا از این حرفا زیاد بلدی کلمات انگلیسی رو خوب یاد میگیری و پیشرفت داشتی و علا قه مند...
19 اسفند 1393