پست اخر سال 93
سلام عزیزتر از جانم
بودنت را دوست دارم
وادارم میکنی که....
به هیچ کس فکر نکنم جز تو.....
یه سال دیگه به سرعت گذشت سه زمستان را با وچود تو گذراندیم
با اوای تو رهسپار بهار میشویم.
امسال زمستون خدا را شکر کمتر از سالهای قبل مریض شدی اما یه تب شدید داشتی که چند ساعتی تو بیمارستان بستری شدی و سرم تزریقت کردند.
از شیرین زبونیهات که هر چی بگم باز کمه.کلا اهنگین حرف میزنی
کلماتت مختص خودته مثل اسم من میگی:مامان شبا جون
من اگه بابا رو صدا کنم احمد میایی میگه احمد نه باباست.
کلا از این حرفا زیاد بلدی
کلمات انگلیسی رو خوب یاد میگیری و پیشرفت داشتی و علا قه مندی
کلاس موسیقی رو هم شروع کردیم ولی به اندازه زبان علاقه مند نیستی.
عینک جدید گرفتم تو هم شدی عشق عینک زدن.یه شب داشتیم میرفتیم شام مهمانی
گیر داده بودی که عینک افتابی بزنی.هههههه
بعدم در انتظار اومدن بابا نشستی قربون ادبت برم مننننن.
ساحل گردی همچنان ادامه دارد.
برا مامان هوس ظرف شستن میکنی
عاشق عمو فیتیله ها هستی.
اگر یاد کسی هستیم این هنر اوست نه هنر ما....
چقدر زیباست کسی را دوست بداریم
نه برای نیاز...نه از روی اجبار...نه از روی تنهایی...
فقط برای اینکه ارزشش را دارد.
نه بهار با هیچ اردیبهشتی
نه تابستان با هیچ شهریوری
و نه پاییز با هیچ مهری
به اندازه زمستان به مذاقمان خوش نمی اید!
چون زمستان اسفندی دارد که تمام بدی های یک سال را با خانه تکانی دوووود میکند..
آخرین ماه سال بر روزگارتان خوش