آرشا مامانیآرشا مامانی، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 9 روز سن داره

آرشا مامانی

حمام

وای مامانی چه کار سختیه حمام بردن تو..... چون همونجور که در دوران باردار پیش بینی می کرد دکترت خیلی حرکاتت زیاد.امروز صبح جمعه را با یه حموم شروع کردی.   آخ خمیاره رو کشیدم حالا وقت یه خواب نازه. وقتی هم که  می رم به عمق خواب   ...
29 دی 1391

ختنه

کرج قرار بود پسملی ختنه بشه چون بابایی نبود تا 25 که بابا بیاد نشد.صبح 3 تایی رفتیم بیمارستان تا نوبتمون شه خواب بودی وقتی از من جدات کردن بردن به اتاق عمل شروع به گریه کردی منم از بخش اومدم بیرون که صدات را نشنوم وکلی گریه کردم. وقتی جراحی تموم شد صدام کردن از گریه رنگ به روت نمونده بود اما تا 30دقیقه با مامانی قهر بودی شیر نمی خوردی و گریه می کردی کل سالن صدای تو بود .اومدیم خونه خیلی پسر خوب و صبوری بودی زود به روال عادی برگشتی مامان دورت بگردی که این قد صبوری مسلمون شدنت مبارک پسرم ...
29 آذر 1391

برگشت به خونه

سلامممممممممممممم ما برگشتیم اما الان نه صبح خیلی زود نمی دونید چه مسیری با چه هوایی را طی کردیم یه کم ریسک کردیم اما خدا را شکر به خیر گذشت. از دیروز صبح کرج برف می بارید ما هم باید آخر شب راه می افتادیم.تو جاده دیگه نزدیکای سیاه بیشه برف کامل زمین را پوشانده بود و زمین سر شده بود یه کم رانندگی سخت شده بود اما خدا را شکر ساعت 6 صبح خونه بودیم و پسملی کل مسیر را خواب بود و به سلامت اومد تو رختخوابش استراحت کرد. ...
27 آذر 1391

دعا

سلام ما فردا میریم کرج هم به خانواده سر بزنیم هم  بریم دکتر.خدا کنه همه نگرانی ها الکی بوده باشه خدا کنه شاد برگردیم و در پست بعدی سلامتی آرشا را بهتون نوید بدم.از شما دوستان هم می خوام برا آرشا من و قلب کوچولوش دعا کنیدو برای تموم بچه های معصوم دنیا.انشاال.. که قلب آرشا من سالم اما دلم نمی خواد هیچ مادری این اضطراب را بکشه. خدایا به عظمتت قسم هیچ امیدواری رو ناامید نکن. خدایا مریض ها را شفا بده. ...
14 آذر 1391

شعر

آی قصه قصه قصه                           نون و پنیر و پسته این درو واکن سلیمون                          اون درو واکن سلیمون قالی رو بذار تو ایون                       گوشه قالی کبوده اسم دایی ام محمود            &nb...
13 آذر 1391

40 روزگی

امروز 40 روزه شدی می گن با گذروندن  این روز دیگه پسملی شروع به تغییرات می کنه.غسل 40 هم انجام شد یه مرحله دیگه با خوشی پشت سر گذاشته شد. حموم رو خونه عمه بزرگه رفتی و 2 روز جلوتر می گن اینجا اینجوریه که پسر ها 2 روز جلوتر حموم برن تا شجاع و کاری بشن. بابایی بعد حموم داره پوشکت می کنه ...
13 آذر 1391