کارهای روزهای مریضی
تو مدتی که مریض بودی که ایشالا دیگه از اون روزها نبینی .خیلی اذیت شدی
اما الهی من فدات شم که باز دست از تلاش هات بر نمی داشتی تو اون مدت هم چهار دستو پا یاد گرفتی هم بالا اومدن از پله را , اما پایین اومدن این قدر بابایی گفت خطر ناکه که شما هنوزم یاد نگرفتی
کرجم که بودیم خونه مامانی اینا خواستی از آشپزخانه بیایی بیرون که سرت خورد به پله یکم کبود شد.این شد که ترس بابایی بیشتر شد.
وای که دلم برا دس دس کردنت غش میره لازمه کسی بگه دس دس شما آماده باش بودی بعد چنان با جدیت و محکم می زدی که فکر می کردی باید یه مجلس عروسی رو بچرخونی تو مهد که همه عاشق دس دسیت هستند وفتی چند روز پیش رفتیم جشن نیمه شعبان آهنگ گذاشته بودن شما دست میزدی دیگران شما را نگاه می کردنو قربون صدقه ات می رفتن تا یه خانومی آخر بغلت کرد بوسید اما شما روی خوش به غریبه ها نشون نمی دی.
عاشق شعر دس دسی .کلا شما شدی سرگرمی و تموم زندگی مامان و بابا هر روزم بیشتر از قبل شیرین عسل بازی در میاری که وقتی یه کار بدم انجام میدی آدم دلش نیاد چیزی بهت بگه.
راستی آنروزا دارهت قوی بودن شما یه روز اینقدر دارو خوردی که گذاشتمت رو مبل بشینی لم دادی اینقدر بی حال بودی مامان بمیر تو دیگه این روزا را نبینی.