آرشا مامانیآرشا مامانی، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 9 روز سن داره

آرشا مامانی

4 سالگی

خوشبختی یعنی پسرت 4 سال و 9 ماهش باشه با بازی کردن بدون هیچ اجباری بلد باشه تا 15 بنویسه قربون قلب کشیدنت که میگی آخرشو باید قلب بذارم اینم از کتابهای اموزشیت که خودت با علاقه میاری میگی یادم بدههه ...
14 مرداد 1396

دلنوشته های مادرانه

من معتقدم هیچ کس تنها نیست ؛ حتی آن زنی که با صورت آفتاب سوخته اش در خیابان گدایی میکند ، گوشه ای از دنیا کسی منتظر است تا فقط یكبار دیگر دست هایش را لمس کند ! یا آن مردی که وقتی میخندد دندان های نداشته اش توی ذوق میزند ، در خانه زنی با لباس گل گلی منتظر لبخندش چشم به در است ! و قطعا شب ها زنی بر دستهای پینه بسته مرد نارنجی پوش بوسه میزند ... وگرنه هیچ چیز به جز عشق نمیتواند او را چهار صبح به خیابان بکشد ...! دلنوشته های مادرانه...
14 مرداد 1396

روزنگارها

هفت سالی بود که در خونم به روی هم باز میشد و پنج سال پیش اواخر شهریور محمد حسین به دنیا اومد و با به دنیا اومدن ارشا تو آبان همون سال شدن همبازی هم .اما امروز همسایه خوبمون رفتن و جز خاطرات و عکسها قلمه های زیبای گلاش کنج خونه یاد اور همه مهربونیاشونه......
14 مرداد 1396

دلنوشته های مادرانه

خیره به دریا غروب را ورق میزنم  چه فرق که چندم ماه است   همیشه از جهان بزرگ د نجی کوچک خواسته ام و اندکی سکوت  با ور کرده ام هیچ دیروزی از آن ما نبو د و هیچ فردایی هم ...   خیره به دریا  خودم را ورق میزنم......
10 تير 1396

خاطرات 4 سالگی

سلام سلام جانان مامان اومدم یه پست حسابی از ساحل گردیات بذارم.قربونت برم که هنوزم عاشق شن بازی اصلا تنها جایی که نمیشه تو رو کنترل کرد فقط ساحله... اما اصلا علاقه ی به آب تنی تو دریا نداری از کثیف شدن خوشت نمیاد وسواس مامانی توووو... جالب اینجاست که حتما یه همبازی هم باید داشته باشی تازه بدتر اینکه اصلا همکاری به عکس گرفتنم نمیکنی ساحل موندم شن چی داره که تو اینقدر علاقه مندیشی اما ما بالاخره راضیت میکنیم ...
10 تير 1396

دلنوشته های مادرانه

خیلی وقت بود که وبلاگ جانان رو آپدیت نکرده بودم دیشب وقتی برا کاری سراغ لپ تاپرفتم . دلم گرفت یه وقتی رفیق تموم تنهاییم لپ تاپ بود و یه وبلاگ که قول دادم به خودم باز به روزش کنم ...
7 تير 1396