آرزو یک مادر
فرزندم فردا به مدرسه می رود
برای فرزندم که فردا به مدرسه می رود همه چیز تازه و شگفت انگیز است
من از آموزگارش می خواهم که فرزندم را بشناسد و با او مهربان باشد
او می داند که او هنوز مدرسه و جهان را خوب نمی شناسد.
با مداد فردا حادثه بزرگ زندگی او آغاز خواهد شد.
کیف کوچکش را به دست خواهد گرفت و آرام و اندیشناک
با گامهای لرزان و مردد راه مدرسه را راه جهان را در پیش خواهد گرفت.
من از آموزگارش می خواهم که نیازهایش را بر آورد و آنگاه آموختنها را به او بیاموزد.
اما اگر می تواند آموختنش را به مهر بیاموز!
به فرزندم از شگفتیهای کتاب بگوید
از آموزگارش می خواهم که منش و شخصیت فرزندم را چنان بپرورد و استوار کند
که هیچ گاه شرف و حیثیت انسانیش را زیر پا نگذارد
فرزندم...
آنچه من از آموزگارت می خواهم توقعی بزرگ است و می دانم که بر آوردنش دشوار
با اینهمه آرزوی یزرگ من اینست که در کنار الفبای خواندن و نوشتن الفبای زندگی را به تو بیاموزذ.
و در نهایت از خدای خوب و مهربان می خواهم که راه را برای فرزندم
این پاره جگرم که این همه نازنین است هموار کند.