آرشا مامانیآرشا مامانی، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 7 روز سن داره

آرشا مامانی

خاطرات 5 سالگی

1396/11/5 0:41
1,435 بازدید
اشتراک گذاری


سلام یه دونه مامان
اومدم برات از اولین مسافرت به شمال بگم .همیشه خونت شمال بود و به کرج سفر میکردی اما اینبار از کرج به شمال...


اون روزی که چمدون رو بستیم تا دو نفری بریم شمال شب با اومدن زلزله مسافرتمون به تاخیر افتاد.اما چند روز بعد رفتیم.
وقتی وارد نور شدیم کلی حس دلتنگی داشتیم الهی فدات بشم که هی با دیدن مغازه ها و خیابونا ادرس و خاطراتی رو میگفتی .تازه فهمیدم چقدر ادم میتونه به عیر از زادگاهش به جای دیگه هم وابسته بشه ....
بعد از دو روز خونه عمه ها موندن رفتیم خونه رفقا .شب اول خونه سحر جون و دو شب هم خونه میترا جون.


قربون دلت برم که کلی دلت برا شن بازی تنگ شده بود اخه تنها همدم تنهاییمون اونجا فقط دریا بود که همیشه میرفتیم و تو کاملا دلتنگش بودی...








اینم از عکسای ما با دریا


اینم یه گردهمایی تکنولوژی بازان بود




البته بازهای دورهمی هم داشتیم کنار کلی درد و دل و حرفای دوستانه


عمو عباس هم ما رو برد سرخرود برا دیدن قوهای مهاجر














و درنهایت فروشگاه گردی


بعدم رفتیم خونه عمه ها و چمدونمون رو برداشتیم و با کلی خاطره خوب یرگشتیم.




البته عکسهایی از دختر عمه زهرا با مرغ خاصش هم گرفتیم


به سلامتی بچه هایی که سر تا پاشون زیر بارون خیس میشه ولی رفاقتشون نم نمیده …

پسندها (1)

نظرات (0)