روز مادر
در عالم کودکی به مادرم قول دادم
که تا همیشه هیچ کس را بیشتر از او دوست نداشته باشم.
مادرم مرا بوسید و گفت:نمی توانی عزیزم.
گفتم:میتوانم.من تو را از پدرم و خواهر و برادرم بیشتر دوست دارم.
مادر گفت:یکی می آید که نمی توانی مرا بیشتر از او دوست داشته باشی.
نوجوان که شدم دوست عزیزی داشتم ولی خوب که فکر کردم مادرم را دوست داشتم.
معلمی داشتم که شیفته اش بودم ولی نه به اندازه مادرم!
بزرگتر که شدم عاشق شدم خیال کردم نمیتوانم به قول کودکی ام عمل کنم.
ولی وقتی پیش خودم گفتم:
کدامیک را بیشتر ذوست داری باز در ته دلم این مادر بود که انتخاب شد.
سالها گذشت و یکی آمد یکی که تمام جان من بود.
همانروز مادرم با شادمانی خندید و گفت دیدی نتوانستی!
من هرچه فکر کردم او را از مادرم و از تمام دنیا بیشتر می خواستم
او با آمدنش سلطان قلب من شده بود.
من نمیخواستم و نمیتوانستم به قول دوران کودکیم عمل کنم.
اخر من خودم مادر شده بودم.
سیمین بهبهانی