امروز 8 آبان اومدین خونه اما مامان ثریا کلی ازمون ناراحت شد با کلی دلتنگی برگشتیم شمال . فقط مامانی از تو و خدا می خوام که کمکم کنید تا بتونم تنهایی بزرگت کنم اینم عکست تو ماشین که تا شمال تو خواب بودی ...
پسرم کلی هوا خواه داشت که از لحظه رسیدن همه اومدن خوش آمد گویی و کلی پسرم رو شرمنده کردن با کادوها وهدیه هاشون. امیدوارم پسرم مامان رو ببخشی یکم اوضاع سخته و گرنه سعی میکردم عکس های بیشتر و بهتری بگیرم اما قول می دم سر یه فرصت مناسب برات هدیه هات رو بنویسم.
سلام من 7 روز پیش در دو شنبه یک آبان به دنیا اومدم. خدایا تو رو برا به دنیا اومدن پسرم شکر می کنم. بالاخره انتظار ها سر اومد و تونستم بغلت کنم و لمست کنم.زیبا ترین روز زندگیم بود.تمام درد های جراحی ارزش شیدن اون صدای نازت رو داشت. هیچ لذتی بالا تر از مادر شدن نیست شاید بارداری خیلی برام سخت بود اما با به دنیا اومدنت همه چی برام فراموش شد و فقط می خواستم ببوسمت. ساعت 1:50 متولد شدی من 5:30 تونستم آرشای عزیزم را در آغوش بگیرم ...
سلام پسملم دیروز دیگه سیسمونیت رسید البته یک ماهی بود که خریده بودیم اما تا از کرج آورده شه شد دیروز. کلی جابه جا کردنش سخت بود.مامان اینا هم باید زود برمیگشتن به خاطر این کلی خسته شدم.شب از خستگی خوابم نمی برد. اما عوضش اتاق پسرم قشنگ شد. خدا کنه که تو اتاقت احساس آرامش کنی و دوسش داشته باشی. فقط شیشه کمدت باید عوض بشه چون شکست . لباساتم هنوز کامل نیست تا خودم برم کرج برات بخریم. حتما عکس اتاقت رو برات می ذارم. ...