کرج قرار بود پسملی ختنه بشه چون بابایی نبود تا 25 که بابا بیاد نشد.صبح 3 تایی رفتیم بیمارستان تا نوبتمون شه خواب بودی وقتی از من جدات کردن بردن به اتاق عمل شروع به گریه کردی منم از بخش اومدم بیرون که صدات را نشنوم وکلی گریه کردم. وقتی جراحی تموم شد صدام کردن از گریه رنگ به روت نمونده بود اما تا 30دقیقه با مامانی قهر بودی شیر نمی خوردی و گریه می کردی کل سالن صدای تو بود .اومدیم خونه خیلی پسر خوب و صبوری بودی زود به روال عادی برگشتی مامان دورت بگردی که این قد صبوری مسلمون شدنت مبارک پسرم ...