یه جمعه دیگه
سلام عزیزم ببخشید دیگه مثل قبل تو وبلاگت نمی تونم فعالیت کنم البته نا گفته نماند از وروجکی خودته.
ولی تمام تلاشم را می کنم که فعالییت بیشتر بشه.
این روزا شما فقط می خوای از سر کول مامان بالا بری وای به روزی که دراز کشیده باشم یه دستت رو شکمم تکیه گاهت میشه دست دیگت تو صورتم یا می زنی از ذوق یا مو می کشی
در کل شیطون بلا شدی صبحها تو مهد هم با بد بختی ازم جدا میشی.
غذا دادن بهتم خیلی سخت شده اما عاشق شیر هستی شب تا صبح را بهم وصلیم دیگه
دیروز برا اولین بار با خانواده بابایی رفتیم بیرون پارک جنگلی کشپل.
شما هم مث همیشه آفا و عاشق بیرون اینقدر با برنامه هستی که همه فکر می کنن خیلی
بچه آرومی هستی دیگه خبر از دل مامان ندارن
ولی همین که بیرون میذاری به مامان خوش بگذره مامان ازت ممنون هست
بریم سر عکسا و گزارش تصویری از گردش
اول یه دل سیر غذا خوردی و آب
بعد مامان با کلی بحث با اقوام که شما را تحریک نکن تا کلاهت را دربیاری کلاه سرت گذاشت
بعدم یه نشست کنار آبی که از چشمه میومد
ویه چرخی تو پارک زدیم
راستی این دختر عمه آرشا جون که 8 ماه بزرگتر و حسابی دیروز کلافه بود
فعلا تا پست بعدی خداحافظ دوستان