آرشا مامانیآرشا مامانی، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره

آرشا مامانی

نه ماهگی

  سلام شهزاده زرین کمر مادر پسر عزیزم اومدم تا خاطران نه ماهگیت را برات بنویسم. همانطور که تو پستهای قبل برات نوشتم دیگه نت اومدن به یمن وجود شما یک کم سخت شده ظاهرا شما هم به لپ تاپ حساس شدی همش در حال نقشه کشیدن برا ترکوندنش هستی. این روزا اینقدر هوا گرمه که تو اصلا لباس دوست نداری و بیشتر اوقات چیزی تنت نمی کنیم و هر روز ظهر با بابایی دوش میگیری.دوش که چه عرض کنم آب بازی 30 دقیقه ایی البته خیلی شیطونی میکنی و کلی خطر آفرین شدی. وای وای وای کارای خطرناکت که اصلا قابل شمارش نیست.     تازه به جز اینا با شیشه شیرت می خوای چهار دست و پا رو سرامیک بری که در نهایت امر ...
30 تير 1392

رمضان

پروردگارا برا همه داشته ها و نداشته ها ام سپاس امسالم ماه رمضان اومد اما امسال ما سه نفریم سال پیش ماه رمضون تو رو باردار بودم دوسال که مامان برا داشتن شما روزه نمی گیره دلم می خواست قشنگ ترین خاطره ماه رمضونم را برات بگم سال گذشته که من باردار بودم سریال ماه رمضون مربوط به زن وشوهری بود که بچه دار نمی شدن تیتراژ آغازی سریال پسرای رنگا رنگی بودن که دل منو غش می آوردن که پسر من شبیه کدومشون و امسال آرشای عزیزم در آغوشمه دوست دارم یکی یه دونم ...
23 تير 1392

مهد کودک

سلام فندوق مامان اومدم برات از مهد رفتن بگم. درسته ار به دنیا اومدنت یه وقتایی مهد می رفتیم اما رسما از بعد عید رفتم درست وقتی که5 ماهت تموم شد اوایل پیش خودم تو دفتر تو کریرت بودی اما بعد سال تحصیلی رفتی کلاس با مربیت اوایل خیلی بی تابی می کردی منم زود به داد می رسیدم اما خبری از آرامش نبود تا تصمیم گرفتم حرفایی را کهخودمون به خانواده ها توصیه می کردیم را اجرا کنم و قرار شد ر صبج تا ظهر نبینمت خیلی سخت بود گریه می کردی دلم آتیش می گرفت اما نباید تسلیم میشدم چند روزه عادت کردی اما الانم نباید منو ببینی وگرنه بی تابی می کنی   از پشت پنجره کلاست عکس گرفتم وقتی همه خواب بود...
23 تير 1392

یه جمعه دیگه

سلام عزیزم ببخشید دیگه مثل قبل تو وبلاگت نمی تونم فعالیت کنم البته نا گفته نماند از وروجکی خودته. ولی تمام تلاشم را می کنم که فعالییت بیشتر بشه. این روزا شما فقط می خوای از سر کول مامان بالا بری وای به روزی که دراز کشیده باشم یه دستت رو شکمم تکیه گاهت میشه دست دیگت تو صورتم یا می زنی از ذوق یا مو می کشی در کل شیطون بلا شدی صبحها تو مهد هم با بد بختی ازم جدا میشی. غذا دادن بهتم خیلی سخت شده اما عاشق شیر هستی شب تا صبح را بهم وصلیم دیگه دیروز برا اولین بار با خانواده بابایی رفتیم بیرون پارک جنگلی کشپل. شما هم مث همیشه آفا و عاشق بیرون اینقدر با برنامه هستی که همه فکر می کنن خیلی بچه آرومی هستی دیگه خبر از دل ماما...
15 تير 1392

کارهای روزهای مریضی

تو مدتی که مریض بودی که ایشالا دیگه از اون روزها نبینی .خیلی اذیت شدی اما الهی من فدات شم که باز دست از تلاش هات بر نمی داشتی تو اون مدت هم چهار دستو پا یاد گرفتی هم بالا اومدن از پله را , اما پایین اومدن این قدر بابایی گفت خطر ناکه که شما هنوزم یاد نگرفتی کرجم که بودیم خونه مامانی اینا خواستی از آشپزخانه بیایی بیرون که سرت خورد به پله یکم کبود شد.این شد که ترس بابایی بیشتر شد. وای که دلم برا دس دس کردنت غش میره لازمه کسی بگه دس دس شما آماده باش بودی بعد چنان با جدیت و محکم می زدی که فکر می کردی باید یه مجلس عروسی رو بچرخونی تو مهد که همه عاشق دس دسیت هستند وفتی چند روز پیش  رفتیم جشن نیمه شعبان آهنگ گذاشته بودن شما دست...
7 تير 1392

کلمات تازه

سلام شیرینی زندگیم نمیدونی چه قدر دوست دارم نمی دونی چه جوری دلم برات ضعف میره وقتی یه کار جدید انجام میدی الانم که خدا را شکر داری برا حرف زدن تلاش می کنی. دیروز نشسته بودی تو آشپزخانه و من داشتم به کارام می رسیدم شروع کردی به گفتن  به به یکم تمرکز کردم دیدم باز می گی . من تکرار کردم با کلی ذوق باز گفتی. گفتم یه کلمه دیگه بگم شاید تکرار کنی.گفتم آب دیدم خیلی محکم میگی آب اینقدر فشارت دادم بوسیدمت.تو هم خودتو لوس می کردی و ذوق می کردی بالا و پایین می انداختی خودت رو امروزم رفتم برات یه بن بن بن خریدم گنجینه کلماتت : مامان - آب - به به ...
5 تير 1392

نیمه شعبان

خوب است ما هم مثل باران حس بگیریم هر شب سراغی از گل نرگس بگیریم (( اللهم عجل لولیک الفرج )) امروز نیمه شعبان ولادت حضرت مهدی (عج) برابر با 2 تیر و شما 8 ماه 2 روز سن داری و  دیگه داریی برا خودت آقا میشی امروز تو ساحل جشن به چند مناسبت بود سخنرانی پدر پارلمان ایران ناطق نوری و جشن رای آوردن آقای روجانی و نیمه شعبان بود.منو شما با میترا جون و مهلا شرکت کردیم اونجا خیلی از بجه های مهد مون را دیدیم اماوفا شما را خیلی دوس داره و شما هم اونو خیلیی دوس داریی اونجا بود کلیی هم مزه ریخت قرم داد بادکنکی که جایزه مسابقه نقاشیش بود را به شما داد و منم ازش کلی عکس گرفتم و کلی خوش گذروندیم. پسملی شاد تو جشن عکس د...
3 تير 1392

چرا تمام نمی شه؟

سلام عمر مامان دلم نمی خواست این روزها رو برات بنویسم اما ناچارم چون این ناخوشیهاست که باعث شده آرشا بشه عمر مامان  .این روزاست که دلم می خواد باز آرشا بره این ور  بره اون ور من دنبالش بدوم . این روزاست که دلم می خواد تو سالم باشی اما مامان به کاراش نرسه دلم می خواد آرشا سر حال باشه  از سر بازیگوشی دیگه نخوابه. می دونی امروز از خوردن این دارو ها وقتی سرت را گذاشتی رو بالش بخوابی دلم آتیش گرفت الهی مامان بمیرم دیگه تو از این روزا نداشته باشی هیچ موقعی نشده بود خود به خود بخوابی. خیلی دلم گرفت کلی گریه کردم حسابی با اون که دکتر گفت کم کاری نبود چون از 100 بچه 2 تا از اونها این التهاب ترشح را می گیرن که با سرفه ب...
17 خرداد 1392