آرشا مامانیآرشا مامانی، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

آرشا مامانی

اولین پست سال 92

سال نو می شود زمین نفس دوباره می کشد برگها به رنگ در می آیند و گل ها لبخند می زنند و پرندهای خسته بر می گردند و در این رویش سبز دوباره ... من... تو... ما کجا ایستاده ایم سهم ما چیست؟ نقش ما چیست؟پیوند ما در دوباره شدن با کیست؟زمین سلامت می کنیم و ابرها درودتان باد و چون همیشه امیدوار سال نو مبارک   سلام هدیه ی زیبای سال 91 من امروز اولین سال تحویلی است که سه نفری در کنار هفت سینی که مامان به افتخار وجود شما اون را با عکسای شما زینت داد. پارسال این موقع پسرم را در وجودم پرورش می دادم و امروز او در دستانم پرورش می یابد و امیدوارم سالیان سال در سایه پروردگار زنده باشد.   امروز سا...
1 فروردين 1392

آخرین پست سال 91

آخرین پست سال را زودتر گذاشتم تا دوستانم با یادگاریهاشون این پست را ببندیم و سردفتر سال 92 را آغاز کنیم.  وعنوان این پستم هست: --------------------------------------------این خط آخر دفتر سال 91 است برام یادگاری می نویسی؟
27 اسفند 1391

کارهای این روزها

مامان فدات بشه که هروز داری پیشرفت می کنی عزیزم یک سری از شاهکارهای جدیدتو برات میذارم   مامان قربونت بره که عاشق دوربینی.این آقا داره برا شما طبل می زنه دوبینو نگاه نکن اونو نگاه کن...   مهندس آرشا جان در حال بررسی سوژه مناسب پرتاپ بود شوووووووووووت وای نشکستی این بار اگه دستم بهت برسه..... چه کار کنم دیگه صداش در نیاد؟ پسملی خیلی تاپ دوس داره از دفعه اول که گداشتیم دستشو به میله نگه می داشت اینقدر تاپ بازی دوس داری که بابای وقتی مامان کلاس نقاشی میره تورا اونجا می خوابونه بعد میام بقیه کارتو می نویسم   ...
24 اسفند 1391

تقویم و عکس سفره هفت سین

سلان مامانیها من اومدم باز. املوز داشتم با مامانم دعوا میکلدم که چلا من تقویم ندالم .اصلا میدونید گلیه های دیلوزمم بلا همین بود. مامانی که بهم گفت تقویم داره چاپ میشه و این مژده لم بهم داد که عکس سفره هفت سینم داده برام چاپ شه از خوشحال همش تو خوافم.تازه گفت امسال بلا مهد سفله قشنگتر دلست کرده به افتخاله من. هولاااااااااااااااااااااا مامانی ...
20 اسفند 1391

یه روز بد

سلام قشنگم.سلام مهربونم. مامان  فدات بشه نمی دونی دیروز چه روز بدی بود تمام بعد از ظهر را گریه کردی خیی اینقد که مامان محمد حسین اومد جلو در فکر کرد طوری شده.هزچی شیر می دادم می خوردی اما باز گریه می کردی با هم فکری مامان محمد حسین بهت حریره دادم خیلی با اشتها خوردی البته یه هفته شبا یه قاشق مربا خوری بهت می دادم .بعد آروم شدی اما باز شب تا صبح 10 بار پاشدی خیلی نا آروم بودی به اندازه 5ساعت اصلا نخندیدی دلم برا خندهات یه ذره شده بود شب که تو خوابیدی منم یه دل سیر گریه کردم.
20 اسفند 1391

شب زنده داری

سلام عزیز دلم مامان 2 بار تا الان داربی کاری انجام میدی که هیجان زده شدم .چند شب پیش حدود ساعت 2/5 بود تو خواب بودم یه لحظه خواستم چک کنم ببینم پتو روت هست یا نه تا اینکه چشم باز کردم دیدم غلطت زدی دمر شدی بالا سرم اومدی و منو نگاه می کنی.بعد یه بوس وشیر بعدم لالا دیشب نزدیکای صبح دیدم باز دمر شدی تو تاریکی داری منو باباییی رو نگاه می کنی یه ربع چشم بسته نگات می کردم ما را نگاه می کردی ولی یه صدا کوچیک ازت در نمی یومد که ما بیدار نشیم بعد بابایی رو بیدار کردم دو تا یی چند دقیقه شما را نگاه می کردیم  زیر چشمی. قربونت برم که اینقد نازی و هر روز داری با کارات شادی به خونه ما میاری ...
18 اسفند 1391

سفره هفت سین

سلانننننن من آرشا جونی پسمل یکی یه دونه مامان شقایقم هستم.والا این لوزا مامانیم خلی سلش  شلوغه وقت نمی کنه بهتون سر بزنه ببخشید والا مبینید که پستم بلا وبلاگ منم نی زاله. اخه این مادر خانومی ما معلوم نیست چه کالست.؟تکلیف ما لم روشن نکرد که 6 ماه مگه نباید سر کار نره؟ اما باز امروز 7/5 صبح منو برد مهد آخه املوز میگفت عسک سفره هفت سینی که خودش با آنا جون دولست کرد بود از ملم عسک گرفتن.کلی ما لو خسته کرد بعد تحویل بابام داد خودش رفت کلاس نقاشی آخه انصافه؟؟؟ ولی بازلم می یاد خیلی با من بازی می کنه تا من به دل نگیلم.اما یه کم خسته میشم دیگهههه . اما بهش گفتم عسکم اماده شد بلاتون بزاله . ...
15 اسفند 1391

یک سال شد

یک سال شد از آن روزی که فهمیدم در وجودم غنچه ای در حال شکفتن و از روزی که نمی دانستم از شادی روییدن غنچه ام چه کنم... اضطراب اینکه غنچه ام کم تاب است وضعیف.از خدا برا او خواستم توانایی نگهداری و شکوفا کردن این غنچه را به من بدهد وامروز 12 اسفند بعد از گذشت یک سال گل زیبا و کوچکم دستانش در دستانم است. به امید روزی که بنویسم منتظر غنچه ای از گلم هستم ...
12 اسفند 1391