آرشا مامانیآرشا مامانی، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 5 روز سن داره

آرشا مامانی

اولین قدم

سلام ما اومدیم با کلی خبر در 10 ماه8روزگی اولین قدم رابرداشتی و پاهای کوچکت لحظه به لحظه, استوارتر برا برداشتن قدمهای بزرگ می شود. چه قدر زمان سریع می گذرد روزی آنقدر ضعیف بودی که  توانایی حرکت پاهایت را نداشتی, وحالا روی پاهایت,مستحکم ایستادی.. حالا از این روزها بگم یه هفته ایی کرج بودیم شما هم با شیرین عسل بازیهات حسابی خودتو لوس می کردی مخصوصا برا بابام. و هدیه های برات دندونت دادن که دست همه درد نکنه. شیطون بازی هم که دست همه را از پشت بستی هرچی به قول سلطان میگیم: '' هر کاری می کنی بکن ولی خونه رو بهم نریز '' تو گوش شما نمیره. ...
15 شهريور 1392

آش دندونی

       انار دونه دونه               آرشا داریم در دونه             قشنگ ومهربونه     انار دونه دونه               چهار روزه که آرشا جون      گرفتار دندونه           انار دونه دونه               توی دهان آرشا جون           یه گل زده جوونه         گل نگو مرواریده       &...
1 شهريور 1392

نیمه دوم از 10 ماه

سلام جوجه ناز مادر خیلی وقت نمی کنم وبلاگ را آپ کنم اما هفته ایی یه بار حتما برات آپ می کنم. این روزا خیلی شیطون شدی منم  اسکورتت میکنم. اما شدیدا شبیح خون میزنی در عرض 30 ثانیه آدمو غافلگیر می کنی. به خاطر این کارت و سهل نگاری من سرت تو مهد خورد به رادیاتور خیلی ورم کرد. خیلی ترسیدم اما خدا را شکر به خیر گذشت و یه شب سردرد داشتم از دستت خودم عصبانی بودم. کابینت بازی جا کفشی و کشو بازی هنو پا برجاست ایستادنتم قوت گرفته اسکیت با یه وسیله ام که مختص خودته جدیدا از حاج خانوم بازی خوشت اومده   قربون حاج خانومون برم بازی کردن تو اتاقت را دوست د...
31 مرداد 1392

وبلاگ ما یک ساله شد

سلام دوستای خوبم. امروز 20 مرداد سال 92 است و دوستی ما با شما وشروع وبلاگمون 1 ساله شد. تو یه صبح جمعه, شروع به نوشتن این وبلاگ کردم در حالی که 7 ماهه باردار بودم و امروز یکشنبه من 9 ماه و 20 روز است که آرشا را دارم.  امروز عکس پست ثابت را عوض کردم. واین 188 پست وبلاگت هست. حرف آخرم نام وکلام توست. ...
20 مرداد 1392

اندر احوالات

سلام  کوچولوی شیطون بلا مامان بازم برات از شیطونیهات اومدم بگم درسته خیلی خسته می شم این روزا ولی فکر اینو می کنم که این روزا تکرار نشدنیست تمام خستگی از تنم بیرون می یاد. قربونت برم دیگه شبا بدون اتصال به مامان نمی خوابی و تازه دو شب که بیدار می شی جز شیر توقع داری با هات بازی کنیم  منم زود بعد شیر بابایی رو بیدار می کنم و این زحمتو گردن بابایی می ندازم و با بد جنسی پشت به شما لالا میکنم. البته لالا که چه عرض کنم به ساعتی نگذشته باز اتصال می خوای. خدا نکنه کولر رو خاموش کنیم شما در جا بیدار می شی ما قندیل ببندیم مهم نیست بدون رو انداز هم می خوابی کلا رفتی تو فاز لختی و قطبی و این حرفا تو خونه هم کی باید حرف آخر و ...
10 مرداد 1392

نه ماهگی

  سلام شهزاده زرین کمر مادر پسر عزیزم اومدم تا خاطران نه ماهگیت را برات بنویسم. همانطور که تو پستهای قبل برات نوشتم دیگه نت اومدن به یمن وجود شما یک کم سخت شده ظاهرا شما هم به لپ تاپ حساس شدی همش در حال نقشه کشیدن برا ترکوندنش هستی. این روزا اینقدر هوا گرمه که تو اصلا لباس دوست نداری و بیشتر اوقات چیزی تنت نمی کنیم و هر روز ظهر با بابایی دوش میگیری.دوش که چه عرض کنم آب بازی 30 دقیقه ایی البته خیلی شیطونی میکنی و کلی خطر آفرین شدی. وای وای وای کارای خطرناکت که اصلا قابل شمارش نیست.     تازه به جز اینا با شیشه شیرت می خوای چهار دست و پا رو سرامیک بری که در نهایت امر ...
30 تير 1392

رمضان

پروردگارا برا همه داشته ها و نداشته ها ام سپاس امسالم ماه رمضان اومد اما امسال ما سه نفریم سال پیش ماه رمضون تو رو باردار بودم دوسال که مامان برا داشتن شما روزه نمی گیره دلم می خواست قشنگ ترین خاطره ماه رمضونم را برات بگم سال گذشته که من باردار بودم سریال ماه رمضون مربوط به زن وشوهری بود که بچه دار نمی شدن تیتراژ آغازی سریال پسرای رنگا رنگی بودن که دل منو غش می آوردن که پسر من شبیه کدومشون و امسال آرشای عزیزم در آغوشمه دوست دارم یکی یه دونم ...
23 تير 1392

مهد کودک

سلام فندوق مامان اومدم برات از مهد رفتن بگم. درسته ار به دنیا اومدنت یه وقتایی مهد می رفتیم اما رسما از بعد عید رفتم درست وقتی که5 ماهت تموم شد اوایل پیش خودم تو دفتر تو کریرت بودی اما بعد سال تحصیلی رفتی کلاس با مربیت اوایل خیلی بی تابی می کردی منم زود به داد می رسیدم اما خبری از آرامش نبود تا تصمیم گرفتم حرفایی را کهخودمون به خانواده ها توصیه می کردیم را اجرا کنم و قرار شد ر صبج تا ظهر نبینمت خیلی سخت بود گریه می کردی دلم آتیش می گرفت اما نباید تسلیم میشدم چند روزه عادت کردی اما الانم نباید منو ببینی وگرنه بی تابی می کنی   از پشت پنجره کلاست عکس گرفتم وقتی همه خواب بود...
23 تير 1392

یه جمعه دیگه

سلام عزیزم ببخشید دیگه مثل قبل تو وبلاگت نمی تونم فعالیت کنم البته نا گفته نماند از وروجکی خودته. ولی تمام تلاشم را می کنم که فعالییت بیشتر بشه. این روزا شما فقط می خوای از سر کول مامان بالا بری وای به روزی که دراز کشیده باشم یه دستت رو شکمم تکیه گاهت میشه دست دیگت تو صورتم یا می زنی از ذوق یا مو می کشی در کل شیطون بلا شدی صبحها تو مهد هم با بد بختی ازم جدا میشی. غذا دادن بهتم خیلی سخت شده اما عاشق شیر هستی شب تا صبح را بهم وصلیم دیگه دیروز برا اولین بار با خانواده بابایی رفتیم بیرون پارک جنگلی کشپل. شما هم مث همیشه آفا و عاشق بیرون اینقدر با برنامه هستی که همه فکر می کنن خیلی بچه آرومی هستی دیگه خبر از دل ماما...
15 تير 1392